چگونه بازگو کنم این همه دوری از تو را واین همه رنج ندیدت را کوله بارم سنگینتر از گذشته یاد وخاطرت را در خود جای داده وگهگاهی می گشایمش بر روی دلتنگیهایم وبه روی بی قراریهایم واژه هایم را گم کرده ام و وصفت را برخود ناممکن می دانم در شبهای تاریک روشنی چشمان پر از مهرو آرامش تو را می جویم ودستان بلورینت وآغوش گرمت را ای مهربان تر مهربانترینم نهال عشقت راچنان در خود آبیاری می کنم تا در بهار وصالت سرسبز تر از همیشه طراوت رابه تو هدیه بخشد وسیب عشق را چنان بارور کند که طمع آن وجودت را در بربگیرد میدانم کلماتم را رهیافتی در قلبت نیست ومی دانم قلب پرطلاطم ودریا ییت عشاقت را چونان ژرف در زیبایش میکند که عقل در می بازد وخود را به کیش سفالینه ای در می یابد در عمق این دریای بی پایان. باری دگرآمدم تا بگویمت از عشق از آن قریب غریب واز آن آتشی که جز وصال تو سردیش نمی بخشد عشقی که سرار خوبیست این سخن را وانهیم که واژه ها یاریم نمی کنند که غم این هجر واگویم واین چنین است.........
نظرات شما عزیزان:
تنها
ساعت21:24---28 بهمن 1389
amir
ساعت14:45---15 دی 1389
|