بنام چاشنی بخش زبانها حلاوت بخش معنی در بیانها
چندی است که حسرت نگاهت بردل دارم وراهی جز مدارا برایم باقی نمانده است اکنون که تحریر میکنم برای این است که دمی از دلتنگی کم کرده ولحظاتی را با یاد تو سپری کنم روزها هرکدام از پس دیگری می گذرد وحال روزگاریست که از حال تو بی خبرم واینکه چی می کنی مرا سخت آشفته گردانیده هر روز با یاد تو از خواب بر می خیزم و شبها با یاد تو در تاریکی فرو می روم ای که قلبم در حصار مهربانی وگذشتت زندانی است در هوای تو حیرانم ولحظات بی تو بودن وبی تو ماندن را رنگ قرمز میزنم که شاید این هجران روزی به پایان برسد ووصالت بدین متظر دست دهد حال که تو این چنین خواستی به احترامت سکوت خواهم کرد راز دل ودرد دل در خود پنهان می دارم که مبادا بگویند فلانی..............................
هرروز که می گذرد بیشتر در دریای مواج عشقت فرو می روم وآتش فشان نگاهت وجودم را به نیستی می سپارد ای محبوب من چرا اینگونه مرا در خود وانهادی ودر این طوفان بی رحمی تنهایم گذاشتی وبه این مکتب رسم عشق را به جا آوردی من تنها به امید ما شدن دست به سویت دراز کردم وحال تنهاتر از اول .
چشمانم را یارای گریستن نیست ولبهایم میل به لبخند ندارند تقصیر تو نیست جرم من عاشق بودن است.......................
می دانم که میدانی گردش چرخ زمان چگونه است –توهم که بی صدا شدی ودل پر از دوستت دارم
دلم گرفت از این روزهای بی دلیل از عروسکهای خیمه شب بازی
اهای خدای عاشقا توی فقط دلخوشیمون ......
|